باران زده
کاروان ها درسکوت ودزدها درقال وقیل سال ها این دشت نشنیده ست آوای رحیل کوچ کردن قصه شد،مردانه ماندن یک خیال کودکان افسانه می بافند از مردان ایل بوی رخوت راه های دشت را پرکرده است روز باران گله را خوابانده چوپان درمسیل غرق در افسون فرعونی کسی راهی نشد پابه پای اعتقاد هیچ موسایی به نیل برزمین تاچشم می بیند مترسک کاشتند درفراسوی زمان مردند مردان اصیل انتهای هیچ راهی منزلی پیدا نبود جاده ها آزرده ازیک امتداد بی دلیل . مهدی فرجی بعدالتحریر یک.کجایند مردان بی ادعا دو.این غزل ها بوی اندوه خودم را می دهند/من ولی مثل شما آن را تکلم می کنم سه. دو مترسک را نام ببرید. به قید قرعه جوائز ارزنده ای به برندگان اهدا می شود
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |