باران زده
وبه تاریخ خواهند نگاشت حکایت آن سالاری که از پس دوعشر دادگستری اش بر رُمادی آنچه ماند نبود جز تلی خون وخاکستر وبه تاریخ خواهند نگاشت حکایت آن فرزانگان معظم را که ایامشان عسرت بود، وعسرت ومی نگارند قصه مفتشین محترم مشفق را، وکوتوالان ناصح مهربان را، وگزمگان دل رحم سخن دان را وحکایت آن بیچارگان را که چندین هفت شبانه روز به دوستاق خانه ی سالاریه نگاهشان داشتند وچنان مباحثه کردند واندرزهای نیکو از سالاریان شنیدند که از کرده ی خویش به دل وجان وزبان پشیمان شدند پس این گناهکاران را که نبودند جز رمادیان مفلوک بر ارابه ای نشاندند ودر کوی وبرزن وبرسرمناره ها به میل خویش گرداندند آن گنه کار زار ونزار فریاد در می کرد که :من فلان بن فلان روسیاه وشرمناکم از بهمان وبهمان کارم که کرده ام واینک از سالار نازک دل پر عطوفت طلب بخشایش دارم که قدم جز در رضای او نتوان برداشت رسم استنتاجات واستشلاقات واستنباطمات این سالاریان حاذق چنان شد که از پتلپورت ونمسا واورشلیم خلقی را فرستادند جهت تلمذ نزد ایشان پیری از میان این رمادیان مفلوک می گوید که من در عهد هفت سالار به سردابه زیسته ام ودانسته ام که تاریخ راستین رمادی را تنها به دیوار سردابه های برج می نویسند و برتخته زنجیر دوستاق خانه ها احمق مردا که دل در این جهان فرو بندد.احمق مردا بعد التحریر اول /درکتاب تواریخ سالاریه در حدیث فتنه ی منادیان آمده است که : آنان فرقه ای بودند از ابالهه ی زمان به سرکردگی آنکه اسمش جز در خفا نمی توان گفت (چه اگر آشکار بگویی به همان دوستاق خانه برندت)می خواستند آدمیان همه یکسان باشند وبرابر مثل خودشان حتی در طول قضیب وشمار دندان هاشان رمادیان گفتند این امری است محال که خداوند حق را هزار پاره کرده است وهر پاره در دل آدمی ومارا پیش از این حکیمی بود که چنین گفت ومیراثش بنهاد برای شما حکیم با ما گفته بود آدمیان آزادند تا بدانند وبدانانند این بگفتند وشد آنچه شد سالار پسین نفت خورانیدشان وبر آتش تفتشان داد تا عبرتی باشند برای همگان دُیُم / به او سوگند که پایان همه چیزهاست وآغاز همه چیزها این بلوای سال دارکِشی پایان یابد به نیکی ... تصرف وتلخیص از رمادی (آرش جواهری)
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |